زندان ـ شب
تصویر بسته از پنجره کوچک زندان که آن طرفش ماه دیده می شود. تصویر عقب می کشد و در نمایی عمومی از سلول زندان مردی دیده می شود که روی زمین نشسته و در فکر فرو رفته است. تصویر به طرف صورت او زوم می کند.
بزرگراه ـ روز
تصویر عمومی از بزرگراه که اتومبیل ها در حال حرکت هستند. تصویر به طرف چند ماشین زوم می کند و در این بین یکی از اتومبیل ها با صدای مهیبی می خورد به آن یکی..
تصویر از پایین و در نمایی عمومی صحنه ی تصادف را نشان می دهد.
خسرو:
(سرش را از ماشین بیرون می دهد و عصبانی )هی مگه کوری؟! گاریتو فروختی و قار قارکخریدی که چی بشه؟!
تصویر بسته از دست تیمور که قفل فرمان را از زیر صندلی بر می دارد . تصویر عمومی از تیمور که از ماشین قفل فرمان به دست پیاده می شود.
تیمور:
( عصبانی) به ماشین من میگی گاری؟الان حالیت می کنم به ماشین کوبیدن یعنی چی؟!
تصویر عمومی روی ماشین های در ترافیک مانده حرکت می کند و همزمان با آن صدای بوق شنیده می شود. کند بعد بر می گردد به صفحه ی نزاع تیمور و خسرو. تصویر اسلوموشن از قفل فرمان که به هوا می رود. عقب و جلو رفتن تصویر عمومی از نزاع. ایست ناگهانی تصویر در نمایی عمومی.
خسرو:
(با فریاد) آی سرم... سرم...
تصویر بسته از خسرو که با سر خونی روی زمین افتاده و خون از گیجگاهش جاری است.
زندان ـ شب
تصویر عمومی از تیمور که در زندان تنها نشسته و دوباره تصویر روی صورتش زوم می کند و رفته رفته این تصاویر در ذهنش تداعی می شود؛ تصویر بچه ی خسرو که اشک در چشمش جمع شده:
بچه ی خسرو:
(صدا به صورت پژواک) تو... تو... بابا خسروی منو کشتی! تو قاتلی! قاتل! قاتل!
زوم شدن تصویر روی چشمان تیمور. بعد صورت بچه ی تیمور روی تصویر را پر می کند.
بچه تیمور:
(صدا به صورت پژواک) بابا... راسته میگن تو آدم کشی ؟! پس چرا خونه نمیایی!
تیمور هق هق گریه می کند و تصویر همزمان که صدای گریه او را پخش می کند به طرف پنجره و ماه پشت آن حرکت می کند.