سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! . . . در دیده ام نور و در دینم بینش بنه . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :0
کل بازدید :17664
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/2/30
8:20 ع
نمایش کوتاه رادیویی ( پخش شده در 15مهر 93 از رادیو سلامت) - نمایشنامه و فیلمنامه

/ صدای قدم ها/

پیرمرد:

حالا بهت نشون میدم با کی طرفی

پیرزن:

فکر کردی زرنگی؟ هوم، نوبت منه بهت نشون میدم با کی طرفی آقا

پیرمرد:

راس میگی ها...من اصلاً یادم نبود با کی طرفم ها

پیرزن:

خوبه، بعد پنجاه سال زندگی مشترک، بالاخره فهمیدی با کی طرفی

پیرمرد:

حالا که من فهمیدم با کی طرفم بیا برگردیم سرخونه زندگیمون، خوب نیس توی این سن و سال از هم طلاق بگیریم

پیرزن:

هوم، دیدی نفهیدی با کی طرفی

پیرمرد:

حالا مگه من، جز اقدس خانم، با کی طرفم ها؟

پیرزن:

معلومه، با یه زن که زن نیس

پیرمرد:

اینو که خودمم می دونم

پیرزن:

حیف..حیف که یه بار نگفتی با یه شیر زن طرفی که یکی مثل تورو تشنه می بره لب چشمه و تشنه برت می گردونه

پیرمرد:

برمنکرش لعنت!

پیرزن:

/ با لحن جاهلی/ بشمار!

پیرمرد:

شمردم، خیالت راحت چیزی ازش کم نشده

پیرزن:

از چی؟

پیرمرد:

از ستم هایی که بهم شده، به قول امروزی ها از رعایت نشدن حقوق بشرم

پیرزن:

یعنی میگی من به تو ستم کردم ها؟

پیرمرد:

نه بابا...من کی باشم از این حرفها بزنم

پیرزن:

چرا! ته دلت اینو میگه! باشه..وقتی ازت طلاق گرفتم و رفتی یه زن ظالم ودیکتاتور گرفتی، اونوقت قدر منو می دونی

پیرمرد:

وای ظالم تر هم هس!؟

پیرزن:

چی؟ چی؟ یعنی من با این قلب مهربونم، ظالمم؟

پیرمرد:

نه..نه.. اصلاً میگم بیابرگردیم سرخونه و زندگیمون

پیرزن:

نه..تو دیگه به اون خونه برنمی گردی

پیرمرد:

چرا؟

پیرزن:

چون پنجاه ساله همش توی کارهای من دخالت می کنی!

پیرمرد:

کدوم کارها؟

پیرزن:

خیلی ، مثلاً تربیت بچه!

پیرمرد:

آخ نگو که دلم خونه

پیرزن:

از دست من؟

پیرمرد:

نه، از دست تربیت بچه هامون!

پیرزن:

مگه اونها چیکارت کردند؟

پیرمرد:

هیچی! دخترمون، چشم بد دور، واسه خودش مردی شده!

پیرزن:

مگه بده؟

پیرمرد:

نه کی گفته بده؟! در عوض پسرمون واسه خودش یه کدبانویی شده، بازم چشم بد دور از هر انگشتش هنر پشت هنر می باره

پیرزن:

داری متلک میندازی! دیگه با تو زندگی کردن محاله! بریم زود از هم طلاق بگیریم!

پیرمرد:

باشه بریم! اما نمی دونم چرا دلم واسه دخترمون می سوزه

پیرزن:

چون قراره بدون پدر بمونه؟

پیرمرد:

نخیر! سی و چندسالشه،به هر خواستگاری جواب رد میده هیچ، بلد نیس یه دم پختک هم بپزه!

پیرزن:

خب نپزه، وقتی کافی شاپ و پیتزا فروشی هست، این کارها دیگه دمده شده

پیرمرد:

بله حق با توست! حالا از اون بدتر، پسرمونه، چهل و دو سالشه، اما نمی تونه کوچیک ترین مسئولیت زندگی رو گردن بگیره

پیرزن:

خب، نتونه! با زنش تقسیم کار می کنه

پیرمرد:

زن؟ هوم، کدوم زن؟

پیرزن:

به کوری چشم حسودها یه زنی براش بگیرم که بیاد و جمعش کنه!

پیرمرد:

حتماً دامادمونم میاد و برای دخترمون غذا می پزه!

پیرزن:

بله!

پیرمرد:

بریم...بریم که تا حالاش هم دیرمون شده

پیرزن:

باشه! بریم از هم طلاق بگیریم، تا حالاش هم صبر من به خاطر بچه هامون بوده!

پیرمرد:

حق با توست! منم به خاطر اونا خیلی صبر کردم، اما حیف، اونی که می خواستم نشد

/ صدای قدم ها/

پیرزن:

حالا کجا داری میری با این عجله؟

پیرمرد:

/ صدا کمی ضعیف/ برای طلاق عزیزم!

پیرزن:

گفتی عزیزم، باشه، بخشیدمت دیگه ازت طلاق نمی گیرم!

پیرمرد:

/ صدا ضعیف است/ نه...نه...دیگه اون کلاهه سرم نمیره! من رفتم، تو هم بیا!

پیرزن:

اِ...رفت... بذار به خونه زنگ بزنم، به فرشاد بگم حواسش به غذا باشه! الانه دخترم،مریم با ماشین دنبالمون بیاد و مارو به خونه برگردونه!

 / صدای گرفتن شماره ی تلفن همراه/

/ موزیک/

 


93/7/18::: 11:22 ص
نظر()